دوباره میسوزد/ غزلی از عیسی محمدی
ببین که قلب خیابان هماره میسوزد
ز داغهای مجدد، دوباره میسوزد
نگاه کن که در آن سوی شهر، کودکیات
میان موشک و دیوار ِ پاره میسوزد
پلنگ صورتی و چاق و لاغری دیگر-
میان خانهی تنگ و اجاره میسوزد
تپشتپش شده قلبی که عاشقی دارد
میان نامه و گشت و اشاره میسوزد
وَ برق میرود و ابتدای آژیر است
به آسمان مَه و بمب و ستاره میسوزد
وَ توپ در دل فریاد تلخ همسایه-
شبیه پنجرهی تکهپاره میسوزد
بزرگ میشوی اما، هنوز هم از نو:
ببین که قلب خیابان هماره میسوزد
درون طالع ما سرخوشی چه حیران است
خیال و خنده و رویا، دوباره میسوزد