این شعر وقتی به مرحله سرایش رسید که عکسی از کودکی گریان و ترسان، که سوری بود، را دیدم. ظاهراً ترسان و لرزان و گریان از بمباران یا حملهای خمپارهای بود و گوشهای کز کرده بود. دلم به درد آمد و از هر چه جنگ بدم آمد؛ هرچند که گاه جنگ را برای دفاع لازم میدانستم. اما...
***
خسته از جنگ های تحمیلی
پشت این مرزهای قابیلی
التماس است و اشکها و امید
در گریز از تجاوز و سیلی
زندگیشان به باد رفته دگر
در پس میزهای تحلیلی
...کودکی با نگاه خسته خود
فارغ از آیههای تنزیلی
خاطرات قدیمیاش در یاد
توی این خانههای شبنیلی
«خانهای گرم و دفتری از مشق-
یادی از کیکهای وانیلی
یادی از شعرهای موقع خواب-
یادی از جمعهای فامیلی...»
میپرد ناگهان ز رویایش
کودکی سرخ، از تب و سیلی
کودکی ناز و ناب و دردانه
خسته از جنگهای تحمیلی...