گرچه از بالا و پایین جهان غم ریخته
از شفای اسم تو دارو و مرهم ریخته
یک جهنم عاقبت در انتظار زندگی است
لابهلایش لیک پردیسی فراهم ریخته
بندبازانیم در این درههای خیر و شر
ای به اطمینان تو ترسم دمادم ریخته
در کویرآباد دنیا جنگلی از آه بین
بس که بر شنزار غربت اشک نم نم ریخته
ساعت از هجران تو در تیکتاک غصه است
بس که از بالا و پایین جهان غم ریخته
بهار میرسد اما تو نیستی دیگر
انیس خاطر غمگین کیستی دیگر؟
بهار آمده بختم ولی زمستان است
تمام زندگیام غرق ایستی دیگر
وَ خنده از من و از روزگار من دور است
که روز تلخ وداعت، گریستی دیگر...
تو هست و نیست شدی، ما هنوز حیرانیم
تو بودی و تو نبودی؛ تو چیستی دیگر؟
خوشا شبی که تو را خاطرم نسیم شود-
میان جنگل و ساحل، بایستی دیگر...