بهار میرسد اما تو نیستی دیگر
انیس خاطر غمگین کیستی دیگر؟
بهار آمده بختم ولی زمستان است
تمام زندگیام غرق ایستی دیگر
وَ خنده از من و از روزگار من دور است
که روز تلخ وداعت، گریستی دیگر...
تو هست و نیست شدی، ما هنوز حیرانیم
تو بودی و تو نبودی؛ تو چیستی دیگر؟
خوشا شبی که تو را خاطرم نسیم شود-
میان جنگل و ساحل، بایستی دیگر...
غریب میروی و اشک، همنشین من است
غریب میشوم؛ افسوس... نیستی دیگر