آینه‌های بی‌نوا

شاعرانه‌های عیسی محمدی؛ روزنا‌مه‌نگار

در کنار روزنامه‌نویسی، گاهی نیز به شعرنویسی محکوم می‌شوم. این‌ درگاه را ایجاد کرده‌ام تا این شعرنویسی‌ها، در جایی گردهم جمع آیند؛ به قصد استفاده و آرشیوسازی خود و بهره دیگران. یاحق

۴ مطلب با موضوع «شعر بی‌وزن» ثبت شده است

روزی از خواب بر خواهم خواست

و به شهر خواهم رفت

در دست هر شهروند، شاخه‌ گلی

در صورتش، لبخندی

و در چشمانش

بارقه‌ای خواهم یافت

شهر مهربان

مرا تا چهارراه پارک وی خواهد رساند

در میان استقبال چنارهای شادان

... و در بالکن ساختمان همشهری

به جواد خواهم گفت فندکت کو؟

و پاسخ خواهد داد

آسمان نزدیک است، خورشید نزدیک‌تر

و همه شهر صدای خنده‌هایمان را خواهد شنید

و همه پنجره‌ها گشوده خواهد شد

و همه شهر لبخندهایش را

پرنده‌ای خواهد کرد

که رها و شتابان

بر شانه‌های ما بنشیند

روزی از خواب برخواهم خواست

و به خیابان مختاری خواهم رفت

میان آواز سارها و گربه‌ها

و یاکریم‌ها یله بر شانه‌هایم

به چهار راه بعدی خواهند رسید

آن‌جا که بقالی پیر و مهربان

هر سپیده‌دم

نذر ارزن و لبخند دارد

سوار اتوبوس‌های دراز خواهم شد

دست‌ها گشاده

چهره‌ها گشاده

قلب‌ها گشاده

زبان‌ها گشاده

و بهشت

در جانب چنارهای مهربان

به میدان منیریه خواهد رسید

جایی که فرشتگان

دنبال گرمکن‌ها و کفش‌های کتانی سایز مناسب می‌گردند

تا روزهای بیکاری خود را

در زمین‌های چمن شهر خسته‌ کنند

... و به چهارراه انقلاب خواهم رسید

جایی که جبرائیل

در کافه‌هایش آرام گرفته و قهوه می‌نوشد

روزی از خواب بیدار خواهم شد

و خواهم دید که شهر، آرام و خرسند است

بی‌هیچ زندانی

بی‌هیچ دیواری

بی‌هیچ گِیتی

بی‌هیچ چشم فضول و نگرانی

و همه قاضیان شهر استعفا داده‌اند

و به مزرعه‌های پدری‌شان بازگشته‌اند

و شانه به شانه هم

مردمان شهر همیشه دودی

قدم خواهند زد

عشق خواهند ورزید

آواز خواهند خواند

کار خواهند کرد

شکوفه خواهند زایید

و با لبخندی عمیق

برای همیشه خواهند مرد

...

و من

روزی در این رویا برای همیشه جان خواهم داد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۹ ، ۱۸:۳۷
عیسی محمدی

درد است عاشقان

درد است عاشقان که مرا زوزه می‌کشد

در صبحگاه سرد زمستانی  ِ دگر


شور است عاشقان

شور است عاشقان که مرا پرسه می‌زند

در خوابگاه سرد بهارانه‌ای دگر


برخیز عاشقا!

این خوابگاه سرد

هم‌پای داغ شور جوانانه تو نیست


برخیز عاشقا!


هم‌پای تو منم

هم‌پای تو، تمام جوانانه‌های شهر

دربند

درْکه

و دود و قل‌قل همه سفره‌خانه‌ها

و پیچ‌های سرزده جاده شمال

و گم شدن میان ترانه، میان اشک

در هُرم  ماسه‌های پریشان ساحلی

در لابه‌لای بیشه و جنگل، میان ابر


برخیز عاشقا!

از خوابگاه سرد بهارانه‌ای دگر

برخیز...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۷ ، ۱۲:۱۰
عیسی محمدی

تو که نیستی

زمان می ایستد

جهان می ایستد

و تمام جاده های پنهان می ایستد

تو که نیستی

سماور فلک خاموش است

لامپ های منظومه خاموش است

و برنج های خاطره ته می گیرند

بی آنکه قابل نگاه کردن باشند

گور پدر همه فمنیست های عالم

تو که نیستی

خانه، خانه نیست

و بیرون خانه، خانه نیست

و جهان، خانه نیست

و من

غریبه ای بیش نیستم که از سر پیچ های فراموشی می گذرم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۲۴
عیسی محمدی

بوسه کن مرا

بوسه های تو زیباست

بوسه های تو

بغض پنهان هزار و یک دریاست

بوسه هایت

نان است و آزادی

نور است و شادی

و حس خوشایند تماشای یک آسیاب بادی

بوسه کن مرا

اینجا

آخر دنیاست


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۲۲
عیسی محمدی