آینه‌های بی‌نوا

شاعرانه‌های عیسی محمدی؛ روزنا‌مه‌نگار

در کنار روزنامه‌نویسی، گاهی نیز به شعرنویسی محکوم می‌شوم. این‌ درگاه را ایجاد کرده‌ام تا این شعرنویسی‌ها، در جایی گردهم جمع آیند؛ به قصد استفاده و آرشیوسازی خود و بهره دیگران. یاحق

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر عیسی محمدی» ثبت شده است

گردبادی در میان داری و گردابی به چشم

بعد ِ دیدارت، مدامم گرد ِ بی‌خوابی به چشم

راه این سیاره افتاده است در منظومه‌ات

آفتابی روی لب داری و مهتابی به چشم

سوختی ما را و بعدش محض اطمینان خود

پیچشی در موی خود انداختی، تابی به چشم

بی‌تو من یک خشکسالی غریب ِ ممتدم

یک کویر لوت بر گونه، مرنجابی به چشم

با وجود تو، مرا هنگام آرامش کجاست؟

ای که طوفانی به لب داری و گردابی به چشم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۰۰ ، ۱۳:۳۵
عیسی محمدی

چاره‌ام ناچاری و کابوس من بیداری است
همدمم تنهایی و تصنیف‌هایم زاری است
تلخی از من می‌گریزد، شوربختی دشمنم-
ای که می‌آیی به یادم... یاد تو بیماری است
شادی من با غمم، یک‌خانه و یک‌باره شد
درد می‌جویم که دردم، شادی و بیعاری است
تا که راهم برخلاف و در مسیر دیگری است
روح من در این تصادم غرق خودآزاری است
دست بردارید از این مرغ ِ پریده از قفس
می‌گریزم، در فرارم، سبک ِ من تاتاری است

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۴۸
عیسی محمدی

جهان عصاره عشق است یا عصاره درد؟
وَ نور کم رمق خنده در نظاره درد...
هرآنچه آمده شکلی ز رنج و اندوه است
جهان روایت یکصدهزارباره درد
درون حبس ابد روزها شماره شدند
چه چوب‌خط زیادی است بر جداره درد
ببین که تخته و در را چه جور می‌سازند
لباس عاقبت ماست بر قواره درد
نگرد، گشتم و هرگز نبود و هرگز نیست
که مرهمی و دوایی برای چاره درد
بگیر در بر و با غم رفیق جانی باش
شکوفه می‌دمد از روح در هماره درد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۴۷
عیسی محمدی