آینه‌های بی‌نوا

شاعرانه‌های عیسی محمدی؛ روزنا‌مه‌نگار

در کنار روزنامه‌نویسی، گاهی نیز به شعرنویسی محکوم می‌شوم. این‌ درگاه را ایجاد کرده‌ام تا این شعرنویسی‌ها، در جایی گردهم جمع آیند؛ به قصد استفاده و آرشیوسازی خود و بهره دیگران. یاحق

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «poem» ثبت شده است

گردبادی در میان داری و گردابی به چشم

بعد ِ دیدارت، مدامم گرد ِ بی‌خوابی به چشم

راه این سیاره افتاده است در منظومه‌ات

آفتابی روی لب داری و مهتابی به چشم

سوختی ما را و بعدش محض اطمینان خود

پیچشی در موی خود انداختی، تابی به چشم

بی‌تو من یک خشکسالی غریب ِ ممتدم

یک کویر لوت بر گونه، مرنجابی به چشم

با وجود تو، مرا هنگام آرامش کجاست؟

ای که طوفانی به لب داری و گردابی به چشم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۰۰ ، ۱۳:۳۵
عیسی محمدی

منصب شاهی بیاور تاج تنهایی ببر

جامه عزت بیاور، رخت رسوایی ببر

عاشقی، درگاه مردان و زنان خرد نیست

جرأت بی‌حد بیاور، شیر صحرایی ببر

ای عقاب تیزپر، جام مگس شأن تو نیست

این حقارت پس بده، آغوش تنهایی ببر

در کویر احتیاط و ترس، لیلایی نبود

یک شب اقیانوس ِ بی‌فانوس دریایی ببر

عمر، در افسوس، در غم، در پشیمانی گذشت

عمر را بگذار و یک شور ِ زلیخایی ببر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۱۷
عیسی محمدی

گرچه از بالا و پایین جهان غم ریخته
از شفای اسم تو دارو و مرهم ریخته
یک جهنم عاقبت در انتظار زندگی است
لابه‌لایش لیک پردیسی فراهم ریخته
بندبازانیم در این دره‌های خیر و شر
ای به اطمینان تو ترسم دمادم ریخته
در کویرآباد دنیا جنگلی از آه بین
بس که بر شنزار غربت اشک نم نم ریخته
ساعت از هجران تو در تیک‌تاک غصه است
بس که از بالا و پایین جهان غم ریخته

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۵۸
عیسی محمدی

شاذ و نفسگیر و هراسان و پریشان بود

عشقت برای من «بلندی‌های جولان» بود

معشوق، بانویی ز سرحد مسلمانی

آن‌سوی دیگر یک یهود نامسلمان بود

رسوایی ما باز هم پنهان نخواهد ماند

وقتی که عمقش از مریوان تا سراوان بود

من زندگی را سخت دیده، سخت افتادم

بی‌آبرویی سرنوشت سخت‌جانان بود

این سرنوشت قلب‌های سنگی سرد است

قلبی که خالی از مرام مهربانان بود

یک تن از این‌‌جا رد شد و جمعی به دنبالش

مرد پریشانی که مجنون خیابان بود

در من تضادی زندگی می‌کرد و خواهد کرد

مردی که مومن بود و خالی‌تر ز ایمان بود

دیگر مرا از خاطرات خویشتن بردار

دیوانه‌ات، چون نقطه‌ای، لبریز پایان بود

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۸ ، ۰۸:۰۰
عیسی محمدی