گردبادی در میان داری و گردابی به چشم
بعد ِ دیدارت، مدامم گرد ِ بیخوابی به چشم
راه این سیاره افتاده است در منظومهات
آفتابی روی لب داری و مهتابی به چشم
سوختی ما را و بعدش محض اطمینان خود
پیچشی در موی خود انداختی، تابی به چشم
بیتو من یک خشکسالی غریب ِ ممتدم
یک کویر لوت بر گونه، مرنجابی به چشم
با وجود تو، مرا هنگام آرامش کجاست؟
ای که طوفانی به لب داری و گردابی به چشم...