آینه‌های بی‌نوا

شاعرانه‌های عیسی محمدی؛ روزنا‌مه‌نگار

در کنار روزنامه‌نویسی، گاهی نیز به شعرنویسی محکوم می‌شوم. این‌ درگاه را ایجاد کرده‌ام تا این شعرنویسی‌ها، در جایی گردهم جمع آیند؛ به قصد استفاده و آرشیوسازی خود و بهره دیگران. یاحق

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر کلاسیک» ثبت شده است

گردبادی در میان داری و گردابی به چشم

بعد ِ دیدارت، مدامم گرد ِ بی‌خوابی به چشم

راه این سیاره افتاده است در منظومه‌ات

آفتابی روی لب داری و مهتابی به چشم

سوختی ما را و بعدش محض اطمینان خود

پیچشی در موی خود انداختی، تابی به چشم

بی‌تو من یک خشکسالی غریب ِ ممتدم

یک کویر لوت بر گونه، مرنجابی به چشم

با وجود تو، مرا هنگام آرامش کجاست؟

ای که طوفانی به لب داری و گردابی به چشم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۰۰ ، ۱۳:۳۵
عیسی محمدی

شهری است این کرانه که بی‌روح مانده است
کشتی به قلب آب زده، نوح مانده است...
ما مانده‌ایم و پوستین حقیقتی-
که‌از تیزی دروغ، چه مجروح مانده است!
با شمع می‌رویم به هر کنج عاقبت-
بس شیخ و زاهد است که مقبوح مانده است
قاضی به خواب رفته، جهان سر به سر ستم
بس آه‌ها که‌ازین غم مشروح مانده است..
من زندگی نمی‌کنم و زنده‌ام فقط
در کنج این کرانه که بی‌روح مانده است...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۰۰ ، ۱۵:۳۰
عیسی محمدی

ذکر چشمان تو ای دوست، جمیل است جمیل
گرچه شادی مرا عمر، بخیل است بخیل
عزم بسیار نمودیم که وصلی بشود
گرچه خرمای لبت روی نخیل است نخیل
کسب و کار من دیوانه سراسر عشق است
رزق ما را غم وصل تو کفیل است کفیل
کاروان می‌رود و دلهره‌ها در دل من
که تو پیدا نشدی... وقت رحیل است رحیل
نه دل فاصله‌ها دارم و نه شوق حضور
عاشق خود بنگر تا چه ذلیل است ذلیل
تا به پایان نرسم سمت ِ تو را پایان نیست
رنج جانکاه مرا عشق دلیل است دلیل

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۵۶
عیسی محمدی