آینه‌های بی‌نوا

شاعرانه‌های عیسی محمدی؛ روزنا‌مه‌نگار

در کنار روزنامه‌نویسی، گاهی نیز به شعرنویسی محکوم می‌شوم. این‌ درگاه را ایجاد کرده‌ام تا این شعرنویسی‌ها، در جایی گردهم جمع آیند؛ به قصد استفاده و آرشیوسازی خود و بهره دیگران. یاحق

۱۶ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

کدام قصه سرانجام خوش، مرا دارد

جهان عداوت دیرین و نابه‌جا دارد

هزار بار به تکرار این روایت تلخ

عمیق می‌شوم و باز ناله‌ها دارد

و دوْر تند جهان دورتر ز عقل من است

و عقل می‌رود و رو به ناکجا دارد

شکست‌خورده این جنگ ناشده آغاز-

منم که خرمنی از چون و از چرا دارد

منم که جامه عقل از خودم به در کردم

مرام «مردم این‌گونه» رازها دارد

جنون، مسیر همیشه، مسیل بعد از این-

که این مسیل سرانجام خوش، مرا دارد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۷ ، ۱۵:۲۷
عیسی محمدی

شعری که زمانی برای شهدای گمنام و شهدایی که پس از سال‌ها به میهن بازگشته بودند، سروده شده بود:


«از باغ می‌‌برند چراغانی‌ات کنند»

تا فخر بارگاه سلیمانی‌ات کنند

اکسیر عاشقی به نگاهت کشیده‌اند

مجنون عام و لیلی پنهانی‌ات کنند

تو، حجت موجه این قوم خسته‌ای

تا رقص، دور زلف پریشانی‌ات کنند

در غربتی عظیم؛ و بغضی چه ناتمام...

جمعی نشسته‌اند که مهمانی‌ات کنند

«بحری است بحر عشق، که هیچ‌اش کناره نیست»

حتی اگر به خاک غریبانی‌ات کنند

ای عابر غریب خیابان آسمان

جاماندگان چگونه غزل‌خوانی‌ات کنند؟

باز آمدی که مردم سرخ دو چشم ما

با اشک‌های خویش، بهارانی‌‎ات کنند

این سرزمین خشک به نام تو شد بهشت

از خاک می‌برند چنارانی‌ات کنند

پوسانده‌اند جسم تو را خاک‌های سرد

تنها به این بهانه که روحانی‌ات کنند

می‌بوسمت، اگرچه لبت طعم خاک داشت

تاوان عاشقی است؛ که بارانی‌ات کنند

قانون عاشقی است: «فروتر، فراتر است»

در خاک می‌کشند که خاقانی‌ات کنند

همسایه می‌شویم، کنار مزار تو

هرچند می‌برند که ربانی‌‌ات کنند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۷ ، ۲۰:۲۵
عیسی محمدی

چقدر باده بنوشم ز یاد من بروی؟

چونان مهاجر ناچار از این وطن بروی؟

تو بخشی از ژن عاشق‌تبار من شده‌ای

نمی‌شود که از این جان و این بدن بروی

چنان ز بوی تو مستم که تا به وقت ابد

بعید باشد از این سرزمین تن بروی

رجز برای تمام جهان‌تان خواندم-

کفن‌کفن بروم، تا وطن‌وطن بروی

برای عشق، تمام وجود تو بس نیست-

مباد «ناقص» و «نیمه»؛ و «نسبتاً» بروی

مرا به ارتش گل‌های انس بسپاری 

و خود به جنگ شقایق و نسترن بروی

و عشق؛ رمز شب ناتمام دنیا بود

مباد بی‌‌مددش، جنگ تن به تن بروی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۷ ، ۱۶:۵۹
عیسی محمدی
شعری که در سال گذشته برای شیخ زکزاکی، روحانی شیعی اهل نیجریه سروده شده بود؛ بعد از دستگیری و حصر و زندانی ساختنش. 

 در قاره سیاه، کجایی رفیق من؟
پلکی به روی این همه دلدادگی بزن
پلکی به روی این همه بیچارگی ببند-
ای شمع و آبروی پریشان انجمن
دستی بده به دست من بی خیال دور-
دستی دگر، به تربت آقایمان بزن
خوش بوی خوش حماسه تیره تبار من- 
آموزگار عاشقی؛ ای ماه خوش سخن
گلبرگ سرخ بازشده در طواف شوق
ای شبنم رهای نشسته به روی تن
خوش می‌خرامی ای نفست، بوی کربلا   
خوش می‌سرایی، ای غزلت سمتی از وطن 
گویند عشق و ترس، به یک جا نمی‌شود-
مجنون خفته‌ای است، نهان زیر هر شکن
تو، کربلای زنده دنیای مرده‌ای-
در قاره سیاه، کجایی رفیق من؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۷ ، ۲۰:۳۰
عیسی محمدی

رباعی اول:


حال تو و حال آسمان‌ها خوب است

این منطق چرخش جهان‌ها خوب است

انگار منم که بی‌هوا می‌چرخم!

انگار که حال بیکران‌ها خوب است


رباعی دوم:


جانم به لب آمده است، باران کافی است

این زمزمه‌های تند یاران کافی است

غم باید و تنهایی و یک شام بلند-

خرسندی باغ و چشمه‌ساران کافی است

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۷ ، ۱۷:۳۴
عیسی محمدی

تو! شاهزاده بودی و من مرد پاپتی

لب بر لبی گذاشتم و شد قیامتی

یک شهر منتظر به مجازات من نشست

من در کنار جسم تو در اوج راحتی

عاشق که می‌شوی، دل تو قرص می‌شود

دیگر چه فرق؟ راحت جان یا جراحتی...

هرگز سوار مرکب دنیا نمی‌شوم

بیرون کشیده‌ام من از این راه لعنتی

یک جنگجوی زخمی از جان کشیده دست-

این بود سرنوشت من مست پاپتی...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۷ ، ۱۱:۳۵
عیسی محمدی

درآ که آمدنت، ابتدای باران است

صدای پای تو ای دوست، رویش جان است

درآ که در نفست جبرئیل جاری هست

که در نیامدنت، قلب‌ها پریشان است

کویر تشنه‌ انسان، ترک اگر برداشت

چه غم، که فکر تو انگار نوبهاران است

افق به مقصد تو، یک مسیر روشن و بعد-

جهان به مقصد تو، یک مسیر  آسان است

تو ریشه می‌زنی و خاک فطرت انسان-

به فصل یخ‌زده، گلخانه‌های ایمان است

بیا بیا که درختان اگر چه خشکیدند

بهار آمدنت، ابتدای باران است


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۷ ، ۱۴:۱۳
عیسی محمدی

درد است عاشقان

درد است عاشقان که مرا زوزه می‌کشد

در صبحگاه سرد زمستانی  ِ دگر


شور است عاشقان

شور است عاشقان که مرا پرسه می‌زند

در خوابگاه سرد بهارانه‌ای دگر


برخیز عاشقا!

این خوابگاه سرد

هم‌پای داغ شور جوانانه تو نیست


برخیز عاشقا!


هم‌پای تو منم

هم‌پای تو، تمام جوانانه‌های شهر

دربند

درْکه

و دود و قل‌قل همه سفره‌خانه‌ها

و پیچ‌های سرزده جاده شمال

و گم شدن میان ترانه، میان اشک

در هُرم  ماسه‌های پریشان ساحلی

در لابه‌لای بیشه و جنگل، میان ابر


برخیز عاشقا!

از خوابگاه سرد بهارانه‌ای دگر

برخیز...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۷ ، ۱۲:۱۰
عیسی محمدی

رباعی اول:


سهل است که با وجود تو جان بدهم

وقت است که تا به سود تو، جان بدهم

یک عمر به تمرین جنون غرقم تا-

در فلسفه نبود تو جان بدهم


رباعی دوم:


افسوس که از ستارگان هیچ نخواست

از فرصت بی‌بدیل جان، هیچ نخواست

دنیا همه در تیررس میلش بود

دیوانه کسی که از جهان، هیچ نخواست


رباعی سوم:


در باور ما، لوس شدن ممنوع است!

جز قله و طاووس شدن، ممنوع است!

محکوم به پیروزی و زیبا شدنیم

برخیز! که مأیوس شدن، ممنوع است!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۷ ، ۱۰:۵۶
عیسی محمدی

رباعی اول:


آن چشم - و آن چشم - چه با جانم کرد

طوفان نگاه تو چه عریانم کرد

یک زلزله‌ای آمد و من خاک شدم

عقلی که «دلم» بود، چه ویرانم کرد


رباعی دوم:


تو آمدی و کلوچه‌ای در دستت

این قلب بزرگ، نوچه‌ای در دستت

بن‌بست‌ترین شبم گذرگاه تو شد

با رمز عبور کوچه‌ای در دستت


رباعی سوم:


دلتنگی گاه و - نیز- بی گاه منی

تصویر درون برکه ماه منی

تاراندن تو از دل من بیهوده است

مهمان ضمیر ناخودآگاه منی!



رباعی چهارم:
سرخی لب‌های تو در یادم نیست
دنیای تو، گنجایش فریادم نیست
نه یادی و فریادی و فرهادی، وای!
انگار که اسم من، دگر آدم نیست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۷ ، ۱۰:۵۴
عیسی محمدی