جهان عصاره عشق است یا عصاره درد؟
وَ نور کم رمق خنده در نظاره درد...
هرآنچه آمده شکلی ز رنج و اندوه است
جهان روایت یکصدهزارباره درد
درون حبس ابد روزها شماره شدند
چه چوبخط زیادی است بر جداره درد
ببین که تخته و در را چه جور میسازند
لباس عاقبت ماست بر قواره درد
نگرد، گشتم و هرگز نبود و هرگز نیست
که مرهمی و دوایی برای چاره درد
بگیر در بر و با غم رفیق جانی باش
شکوفه میدمد از روح در هماره درد