آینه‌های بی‌نوا

شاعرانه‌های عیسی محمدی؛ روزنا‌مه‌نگار

در کنار روزنامه‌نویسی، گاهی نیز به شعرنویسی محکوم می‌شوم. این‌ درگاه را ایجاد کرده‌ام تا این شعرنویسی‌ها، در جایی گردهم جمع آیند؛ به قصد استفاده و آرشیوسازی خود و بهره دیگران. یاحق

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل» ثبت شده است

من به آویشن، به باران تو مشکوکم هنوز
من به پایان ِ زمستان تو مشکوکم هنوز
غنچه و عطر و بهار و سبزه‌ باز آورده‌ای
گرچه با گل‌های گلدان تو مشکوکم هنوز
ای صدای ناگهان ِ یک تبسم در سحر
من به لبخند غزلخوان تو مشکوکم هنوز
باز می‌پرسی که امید فراوانت چه شد؟
باز می‌گویم به ایمان ِ تو مشکوکم هنوز
هر که آمد، بار فردای خودش را بست و رفت
با یقین‌های پریشان تو مشکوکم هنوز
این‌که می‌آید نه باران، گریه‌های نم‌نم است
من به ابر و باز باران تو مشکوکم هنوز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۸ ، ۱۳:۵۹
عیسی محمدی

شوریدگان یار را فریاد کافی نیست

دریادلان را موج‌ها و باد کافی نیست

یک قتل بی‌پایان و بی‌پایان و بی‌پایان-

غارتگران عشق را بیداد کافی نیست

وقت از نگاه ما فراموش است، و دیگر هم

ما را دی و شهریور و مرداد کافی نیست

در سرزمین عشق با تدبیر باید رفت 

دیگر مرام «هر چه باداباد» کافی نیست

آنان که پیران مسیر عاشقی هستید!

دیگر مسیر عشق را استاد کافی نیست

با قلب شیر و خصلت فرهاد باید رفت

این‌که چه بوده بیژن و فرهاد کافی نیست 

از حلقه آسایش خود دور باید شد

ماندن در این دلتای بی‌آباد کافی نیست

این است راز عاشقان مکتب خورشید:

حتی اگر دست و سری افتاد، کافی نیست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۸ ، ۰۹:۴۵
عیسی محمدی

ما به گرمای نفس های تو عادت داریم

ما به سرحد قفس های تو عادت داریم

ثانیه، ثانیه رفتن و هجرت کردن

ما به آهنگ جرس های تو عادت داریم

هر چه میل تو بگوید، همه اش قانون است

ما به قانون هوس های تو عادت داریم

هر چه جز میوه یادت، همه را قیچی کن

باغبانا! به هرس های تو عادت داریم

من از آبادی چشمان تو دور افتادم

ما به تفریق جرس های تو عادت داریم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۱۷
عیسی محمدی

پشت این قلب های سیمانی

جنب دهلیزهای ویرانی

ای طلوع خلیج حیرانی

از غروب غزل، چه می دانی؟

عشق رفت و صعود تنهایی

درد ماند و هبوط ویرانی

قحطی واژه های نورانی است

از کدامین ترانه می خوانی؟

قلب من تکه تکه شد بانو

در شب آیه های طوفانی

شهر ماند و شب و شراب و شبان

خالی از جلوه های چوپانی

باز کن آن دو چشم و خوب ببین

من! شبان شبان حیرانی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۱۵
عیسی محمدی

کیست آن کس که بست راهم را؟
و به آتش کشید آهم را؟
تا که منشوری لبت بودم-
علنی ساخت دادگاهم را؟
من هوادار چشم های توام
موج مکزیکی نگاهم را-
همه دنیا به چشم می بینند-
غیرت ناب دیرگاهم را
مبر این آبروی اندک را
و نخیزان به عرش، کاهم را

من ذلیل نگاه سرد توام
داغ کن، داغ روی ماهم را
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۶:۰۲
عیسی محمدی