شب گرفته است مرا در آغوش
یادت از خانه من میگذرد
از جهانی که خودم ساختهام-
دل دیوانه من میگذرد
این چه تکرار عجیبی است که دل
مات ِ این چرخه باطل شده است
منگ در قایق خود، جاشویی-
خسته از باور ساحل شده است
میروم، خستهتر از هر چه که هست
دل به تقدیر، به باران دادم
درهای بود به پیشانی من
که به ناچار در آن افتادم
شب گرفته است مرا در آغوش
یادم از ساحل تو میگذرد
کاش میآمدی و میگفتی:
فکر من از دل تو میگذرد؟