لبت به روی لب نیزههاست؛ میبینم
بگو که خوابم و یا آنکه راست میبینم؟
ستاره پشت ستاره، شهاب پشت شهاب
و کهکشان که به زنجیرهاست؛ میبینم!
چه جای زیستن است این زمین کجرفتار؟
زمین تهی ز هوای خداست؛ میبینم
بخوان به نام خدایت؛ خراب راه خدا
که سرنوشت خرابان، جداست؛ میبینم
همان قبیله که با نامتان تبرک یافت-
نشان خنجرشان بر قفاست؛ میبینم
میان هروله تیر و خنجر و شمشیر
که رقص ناب غزل، نارساست میبینم
بیا شکوفه خورشید، در طواف جنون!
تمام عرش به سمت شماست، می بینم
چه جای شادی و لبخند، یا نشاط و صفا؟!
هزار سال گذشت و عزاست، می بینم
به عرش رفتی و خونت، ز فرش می جوشد!
و عرش، سنگفرش بلاست، می بینم...