آینه‌های بی‌نوا

شاعرانه‌های عیسی محمدی؛ روزنا‌مه‌نگار

در کنار روزنامه‌نویسی، گاهی نیز به شعرنویسی محکوم می‌شوم. این‌ درگاه را ایجاد کرده‌ام تا این شعرنویسی‌ها، در جایی گردهم جمع آیند؛ به قصد استفاده و آرشیوسازی خود و بهره دیگران. یاحق

۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

لبت به روی لب نیزه‌هاست؛ می‌بینم

بگو که خوابم و یا آنکه راست می‌بینم؟

ستاره پشت ستاره، شهاب پشت شهاب

و کهکشان که به زنجیرهاست؛ می‌بینم!

چه جای زیستن است این زمین کج‌رفتار؟

زمین تهی ز هوای خداست؛ می‌بینم

بخوان به نام خدایت؛ خراب راه خدا

که سرنوشت خرابان، جداست؛ می‌بینم

همان قبیله که با نام‌‌تان تبرک یافت-

نشان خنجر‌شان بر قفاست؛ می‌بینم

میان هروله تیر و خنجر و شمشیر

که رقص ناب غزل، نارساست می‌بینم

بیا شکوفه خورشید، در طواف جنون!

تمام عرش به سمت شماست، می بینم

چه جای شادی و لبخند، یا نشاط و صفا؟!

هزار سال گذشت و عزاست، می بینم

به عرش رفتی و خونت، ز فرش می جوشد!

و عرش، سنگفرش بلاست، می بینم...

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۳۶
عیسی محمدی

می شویمت با اشک هایم، نابتر گردی

چون باد می آیم که تا پر تاب تر گردی

چون مهر پولادین به روی روح سرگردان

می کوبمت ای دوست، تا پایاب تر گردی

لالایی شهر جهان تقدیم چشمانت

آرام می خوانم تو را، در خواب تر گردی

موسیقیای ماندگار روزهای خوش

من ساز خواهم شد که تا مضراب تر گردی

گفتی که غمگینی به چشمانت نمی آید

با رنج، خندیدم کمی شاداب تر گردی  


بگذار و بگذر، قصه ها و غصه، بسیار است

خاموش تر باید که تا در خواب تر گردی!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۳۳
عیسی محمدی

دلم بی تاب رفتن شد

نمی فهمی تو حالم رو

یکی پیدا کنه امشب

جواب این سئوالم رو:


همه دنیا کنار من

ولی من دورم از دنیا

هوای سینه سنگینه

چه توفانی‌یه این دریا


باید پیدا بشه امشب

اونی که همنفس باشه

بفهمه درد زندون رو

شریک این قفس باشه


دارم می میرم از غصه

نمی فهمی تو حالم رو

ته فنجون این دنیا

به هم می ریزه فالم رو


بلیت اشک تو دستم

دلم بی تاب رفتن شد

رفیق عصر دلتنگی

دیگه وقت شکستن شد


طلسم شوم تنهایی

گرفته دامن من رو

یکی بشماره از اول

ترک های تن من رو


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۲۸
عیسی محمدی

تو که نیستی

زمان می ایستد

جهان می ایستد

و تمام جاده های پنهان می ایستد

تو که نیستی

سماور فلک خاموش است

لامپ های منظومه خاموش است

و برنج های خاطره ته می گیرند

بی آنکه قابل نگاه کردن باشند

گور پدر همه فمنیست های عالم

تو که نیستی

خانه، خانه نیست

و بیرون خانه، خانه نیست

و جهان، خانه نیست

و من

غریبه ای بیش نیستم که از سر پیچ های فراموشی می گذرم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۲۴
عیسی محمدی

بوسه کن مرا

بوسه های تو زیباست

بوسه های تو

بغض پنهان هزار و یک دریاست

بوسه هایت

نان است و آزادی

نور است و شادی

و حس خوشایند تماشای یک آسیاب بادی

بوسه کن مرا

اینجا

آخر دنیاست


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۲۲
عیسی محمدی

ما به گرمای نفس های تو عادت داریم

ما به سرحد قفس های تو عادت داریم

ثانیه، ثانیه رفتن و هجرت کردن

ما به آهنگ جرس های تو عادت داریم

هر چه میل تو بگوید، همه اش قانون است

ما به قانون هوس های تو عادت داریم

هر چه جز میوه یادت، همه را قیچی کن

باغبانا! به هرس های تو عادت داریم

من از آبادی چشمان تو دور افتادم

ما به تفریق جرس های تو عادت داریم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۱۷
عیسی محمدی

پشت این قلب های سیمانی

جنب دهلیزهای ویرانی

ای طلوع خلیج حیرانی

از غروب غزل، چه می دانی؟

عشق رفت و صعود تنهایی

درد ماند و هبوط ویرانی

قحطی واژه های نورانی است

از کدامین ترانه می خوانی؟

قلب من تکه تکه شد بانو

در شب آیه های طوفانی

شهر ماند و شب و شراب و شبان

خالی از جلوه های چوپانی

باز کن آن دو چشم و خوب ببین

من! شبان شبان حیرانی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۱۵
عیسی محمدی

کیست آن کس که بست راهم را؟
و به آتش کشید آهم را؟
تا که منشوری لبت بودم-
علنی ساخت دادگاهم را؟
من هوادار چشم های توام
موج مکزیکی نگاهم را-
همه دنیا به چشم می بینند-
غیرت ناب دیرگاهم را
مبر این آبروی اندک را
و نخیزان به عرش، کاهم را

من ذلیل نگاه سرد توام
داغ کن، داغ روی ماهم را
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۶:۰۲
عیسی محمدی

جهان روبه رو با من و عشق تو

و من روبه رو با تمام جهان

تو باشی برای دلم کافی است

بخوان ای تمام جهانم، بخوان

جهان روبه رو با پریشانی ام

چرا سنگ باید به پیشانی ام؟

مگر سهمم از زندگی جز تو بود؟

که اینگونه که از خویش می‌رانی ام؟


جهان روبه رو با تمام دلم

و من روبه رو با تمام شما

چه خواهد شد این جنگ نامردمی

خدایا خدایا خدایا خدا!


و من آخرین عاشقم، رحم کن-

که این اینگونه در پای تو گم شدم

چنان قدرتی داد عشقت؛ که من

هواخواه دشنام مردم شدم

....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۵۲
عیسی محمدی