آینه‌های بی‌نوا

شاعرانه‌های عیسی محمدی؛ روزنا‌مه‌نگار

در کنار روزنامه‌نویسی، گاهی نیز به شعرنویسی محکوم می‌شوم. این‌ درگاه را ایجاد کرده‌ام تا این شعرنویسی‌ها، در جایی گردهم جمع آیند؛ به قصد استفاده و آرشیوسازی خود و بهره دیگران. یاحق

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر هیئت» ثبت شده است

مرا معاهده چشم‌های تو کافی
و گیسوان بلند و رهای تو کافی
جهان به مرحله پرتگاهی‌اش نزدیک-
مرا ثبات خیال سرای تو کافی
زمان بایستد و این مکان، فنا بشود
ابد به صرف خیال هوای تو کافی
و عاقلان جهان بازهم چه سرگردان-
و عاشقان تو را، رد پای تو کافی
میان سینه، مرا شعبه‌ای ز مهر تو بود
تمام عمر به کشف نوای تو کافی
ببخش در هوست سمت دیگری رفتم
اگرچه غمکده نینوای تو کافی
مرا به طعنه مرنجان میان گود جهان
جهان، جهان شما؛ تا صفای تو کافی
قناعت از چه سبب حسرت مرا دارد؟
ز وقت زاده شدن، اشک‌های تو کافی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۳۹
عیسی محمدی

ای روضه‌خوان، بخوان که دل من گرفته است
قلبم برای مرثیه گفتن گرفته است
یاران ِ آشنا همه تا خانه رفته‌اند-
قلب پرنده بابت ماندن گرفته است
یک اربعین دریغم، یک اربعین غمم
بغض دو پا برای نرفتن گرفته است
در خانقاه ِ کوچک سینه چه روضه‌هاست
سالک، چه بی‌امان دم ِ رفتن گرفته است
مقتل، ببین که مرحله آخر و فناست...
ای روضه‌خوان، بخوان که دل من گرفته است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۳۴
عیسی محمدی

دلواپس من بودی و چشمان تو می‌گفت
این را رگ من از لب لرزان تو می‌گفت
بی‌چشم تو این قافله تا حشر غریب است
این را نگه سرد و پریشان تو می‌گفت
روییدن تو بر سر ِ هر نیزه چه زیباست
شکرانهٔ بی‌پرده و پنهان تو می‌گفت
ناگه چه غریبانه در این دشت شکستی!
جوری که خداوند از ایمان تو می‌گفت
جوری که خدا از سخن ناب تو بارید
آنقدر که شهر از شب طوفان تو می‌گفت
گفتند همه از لب و از آب... ولی عرش-
از زمزمهٔ شام غریبان تو می‌گفت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۱۹
عیسی محمدی