چگونه چاره کنم زردی بهارم را؟
هراس ِِ سَندرُم قلب بیقرارم را؟
درون وسوسههایی که اوج میگیرند
چگونه رنگ کنم قاب روزگارم را؟
غم زمانه و دوری تو؛ چه وحشتناک!
بباف با غم دیگر طناب دارم را
جهان دچار شده با شکوه تنهایی
وَ درک میکند این حالت دچارم را...
چگونه چاره کنم زردی بهارم را؟
هراس ِِ سَندرُم قلب بیقرارم را؟
درون وسوسههایی که اوج میگیرند
چگونه رنگ کنم قاب روزگارم را؟
غم زمانه و دوری تو؛ چه وحشتناک!
بباف با غم دیگر طناب دارم را
جهان دچار شده با شکوه تنهایی
وَ درک میکند این حالت دچارم را...
من خیرهام به چشم تو ای بادبان ِ من
زیباترین ِ چکامهٔ سرخ ِ جهان ِ من
تنهاتر از زمانهٔ بییاوری ِ تو
ترسیدهام؛ بگیر تو دستان ِ جان ِ من
آموزگار چلچلههای ِ طریق ِ مهر
ای بوتراب ِ سلسلههای گران ِ من
عمق عمیق دوزخ ِ خودخوانده، پیش ِ چشم-
ای بادوام و قرصترین ریسمان ِ من
بر پینهبسته شانهٔ تو گریه میکنم
سیمرغ قافهای ِ نهان ِ جهان ِ من
دستی بگیر و بال و پر سوخته ببخش-
ای پادشاه ِ سوختگان؛ قهرمان ِ من
تقدیم به آقایم، علی...
ذکر چشمان تو ای دوست، جمیل است جمیل
گرچه شادی مرا عمر، بخیل است بخیل
عزم بسیار نمودیم که وصلی بشود
گرچه خرمای لبت روی نخیل است نخیل
کسب و کار من دیوانه سراسر عشق است
رزق ما را غم وصل تو کفیل است کفیل
کاروان میرود و دلهرهها در دل من
که تو پیدا نشدی... وقت رحیل است رحیل
نه دل فاصلهها دارم و نه شوق حضور
عاشق خود بنگر تا چه ذلیل است ذلیل
تا به پایان نرسم سمت ِ تو را پایان نیست
رنج جانکاه مرا عشق دلیل است دلیل
دنیا بدون فکر تو خارج ز طاقت است
یک رنج بینهایت و بیاستقامت است
من دوزخ تو را به بهشت جهانیان-
ترجیح میدهم؛ که درونش عدالت است
دنبال خلق میدوم و ای دریغ، باز-
هر روز من لبالب از آیین حسرت است
نفرین بر این جهان پریشان و بیجهت
انگار شکل یافته از جنس ظلمت است
من خانهام وَ شهر و دهام جای دیگر است
جایی که از طریق محبت، امارت است
این روزها عجیب دلم تنگ میشود
جایی که از بلاد حبیبم بشارت است
گاه ِ تنهایی است یاران، اندکی آرامتر
آتشی در قلب دارم؛ «آتشی در کام»تر..
داغ بیپایان مرا؛ با من بگو دریا کجاست!
تا بنوشم تا ابد امواج را در جامتر
راه میآیم؛ مرا مقصد، مرا مبدأ گم است...
زندگی تحقیر شد در راه ِ بیفرجامتر
میدوند این شهروندان عزیز و نازنین
در پی آرامشی بیمغزتر؛ سرسامتر...
می بده تا خویش و بیش از خود فراموشم شود
گاه تنهایی است یارا... جام ده آرامتر
جاده چالوس چشمانت تماشایی شده
پشت هر کوهی که میپیچم، چه غوغایی شده
در چمن-دریای تو یادی ز بابلسر نهان-
رامسر از فرط رویای تو رؤیایی شده
تالش موهای تو یک چالش بیانتهاست
کوه در پیشانیات هممرز دریایی شده...
در خیالستان حیران تو مِه بود و جنون-
در اسالم، چشم ِ رنگینت چه معنایی شده
من کویر و شورهزارم، من بیابان، بوتهزار-
این نمکزاران ببین با تو چه دنیایی شده...
چارهام ناچاری و کابوس من بیداری است
همدمم تنهایی و تصنیفهایم زاری است
تلخی از من میگریزد، شوربختی دشمنم-
ای که میآیی به یادم... یاد تو بیماری است
شادی من با غمم، یکخانه و یکباره شد
درد میجویم که دردم، شادی و بیعاری است
تا که راهم برخلاف و در مسیر دیگری است
روح من در این تصادم غرق خودآزاری است
دست بردارید از این مرغ ِ پریده از قفس
میگریزم، در فرارم، سبک ِ من تاتاری است
جهان عصاره عشق است یا عصاره درد؟
وَ نور کم رمق خنده در نظاره درد...
هرآنچه آمده شکلی ز رنج و اندوه است
جهان روایت یکصدهزارباره درد
درون حبس ابد روزها شماره شدند
چه چوبخط زیادی است بر جداره درد
ببین که تخته و در را چه جور میسازند
لباس عاقبت ماست بر قواره درد
نگرد، گشتم و هرگز نبود و هرگز نیست
که مرهمی و دوایی برای چاره درد
بگیر در بر و با غم رفیق جانی باش
شکوفه میدمد از روح در هماره درد