آینه‌های بی‌نوا

شاعرانه‌های عیسی محمدی؛ روزنا‌مه‌نگار

در کنار روزنامه‌نویسی، گاهی نیز به شعرنویسی محکوم می‌شوم. این‌ درگاه را ایجاد کرده‌ام تا این شعرنویسی‌ها، در جایی گردهم جمع آیند؛ به قصد استفاده و آرشیوسازی خود و بهره دیگران. یاحق

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عیسی محمدی» ثبت شده است

قصد دارم از این به بعد، برخی ترانه‌های آماده را برای فروش در اختیار آهنگسازان و خوانندگان موسیقی بگذارم. 

چراغ اول را هم با ترانه «بی‌تاب رفتن» شروع می‌کنم. 

طبیعی است به دلیل اعتماد به جامعه موسیقی ترانه‌های کامل را می‌نویسم

در صورت سوء استفاده، حتما اقدام قانونی صورت خواهد گرفت.

برای دریافت حق امتیاز این ترانه

لطفا با 09222546160 

تماس بگیرید

یا با همین شماره در تلگرام ارتباط بگیرید

یا کامنت بگذارید

باتشکر

یاحق

***

 

دلم بی تاب رفتن شد

نمی فهمی تو حالم رو

یکی پیدا کنه امشب

جواب این سئوالم رو:

همه دنیا کنار من

ولی من دورم از دنیا

هوای سینه سنگینه

چه توفانی‌یه این دریا

باید پیدا بشه امشب

اونی که همنفس باشه

بفهمه درد زندون رو

شریک این قفس باشه

دارم می میرم از غصه

نمی فهمی تو حالم رو

ته فنجون این دنیا

به هم می ریزه فالم رو

بلیت اشک تو دستم

دلم بی تاب رفتن شد

رفیق عصر دلتنگی

دیگه وقت شکستن شد

طلسم شوم تنهایی

گرفته دامن من رو

یکی بشماره از اول

ترک های تن من رو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۰۰ ، ۱۶:۱۱
عیسی محمدی

روزی از خواب بر خواهم خواست

و به شهر خواهم رفت

در دست هر شهروند، شاخه‌ گلی

در صورتش، لبخندی

و در چشمانش

بارقه‌ای خواهم یافت

شهر مهربان

مرا تا چهارراه پارک وی خواهد رساند

در میان استقبال چنارهای شادان

... و در بالکن ساختمان همشهری

به جواد خواهم گفت فندکت کو؟

و پاسخ خواهد داد

آسمان نزدیک است، خورشید نزدیک‌تر

و همه شهر صدای خنده‌هایمان را خواهد شنید

و همه پنجره‌ها گشوده خواهد شد

و همه شهر لبخندهایش را

پرنده‌ای خواهد کرد

که رها و شتابان

بر شانه‌های ما بنشیند

روزی از خواب برخواهم خواست

و به خیابان مختاری خواهم رفت

میان آواز سارها و گربه‌ها

و یاکریم‌ها یله بر شانه‌هایم

به چهار راه بعدی خواهند رسید

آن‌جا که بقالی پیر و مهربان

هر سپیده‌دم

نذر ارزن و لبخند دارد

سوار اتوبوس‌های دراز خواهم شد

دست‌ها گشاده

چهره‌ها گشاده

قلب‌ها گشاده

زبان‌ها گشاده

و بهشت

در جانب چنارهای مهربان

به میدان منیریه خواهد رسید

جایی که فرشتگان

دنبال گرمکن‌ها و کفش‌های کتانی سایز مناسب می‌گردند

تا روزهای بیکاری خود را

در زمین‌های چمن شهر خسته‌ کنند

... و به چهارراه انقلاب خواهم رسید

جایی که جبرائیل

در کافه‌هایش آرام گرفته و قهوه می‌نوشد

روزی از خواب بیدار خواهم شد

و خواهم دید که شهر، آرام و خرسند است

بی‌هیچ زندانی

بی‌هیچ دیواری

بی‌هیچ گِیتی

بی‌هیچ چشم فضول و نگرانی

و همه قاضیان شهر استعفا داده‌اند

و به مزرعه‌های پدری‌شان بازگشته‌اند

و شانه به شانه هم

مردمان شهر همیشه دودی

قدم خواهند زد

عشق خواهند ورزید

آواز خواهند خواند

کار خواهند کرد

شکوفه خواهند زایید

و با لبخندی عمیق

برای همیشه خواهند مرد

...

و من

روزی در این رویا برای همیشه جان خواهم داد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۹ ، ۱۸:۳۷
عیسی محمدی

نهنگی در کنار ساحل ِ آرام می‌میرد
که تشنه در میان موج‌های ِ رام می‌میرد
به استیصال مأیوسانه‌اش غرق تماشایند
که در اوج تقلاهای بی‌فرجام می‌میرد
ببین! سلطان دریاهای بی‌مرز است و بی‌پایان
که این‌گونه به دور از خانه و گمنام می‌میرد
جهان را عادت دیرینه‌اش وهن بزرگان است
چو الماسی که در مرداب‌ها، ناکام می‌‌میرد
به تو نفرین، به تو ای گنبد مینای تو خالی-
نهنگانت، کنار ِ ساحل آرام می‌میرد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۹ ، ۱۴:۱۱
عیسی محمدی

دلواپس من بودی و چشمان تو می‌گفت
این را رگ من از لب لرزان تو می‌گفت
بی‌چشم تو این قافله تا حشر غریب است
این را نگه سرد و پریشان تو می‌گفت
روییدن تو بر سر ِ هر نیزه چه زیباست
شکرانهٔ بی‌پرده و پنهان تو می‌گفت
ناگه چه غریبانه در این دشت شکستی!
جوری که خداوند از ایمان تو می‌گفت
جوری که خدا از سخن ناب تو بارید
آنقدر که شهر از شب طوفان تو می‌گفت
گفتند همه از لب و از آب... ولی عرش-
از زمزمهٔ شام غریبان تو می‌گفت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۱۹
عیسی محمدی

گرچه از بالا و پایین جهان غم ریخته
از شفای اسم تو دارو و مرهم ریخته
یک جهنم عاقبت در انتظار زندگی است
لابه‌لایش لیک پردیسی فراهم ریخته
بندبازانیم در این دره‌های خیر و شر
ای به اطمینان تو ترسم دمادم ریخته
در کویرآباد دنیا جنگلی از آه بین
بس که بر شنزار غربت اشک نم نم ریخته
ساعت از هجران تو در تیک‌تاک غصه است
بس که از بالا و پایین جهان غم ریخته

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۵۸
عیسی محمدی

من به آویشن، به باران تو مشکوکم هنوز
من به پایان ِ زمستان تو مشکوکم هنوز
غنچه و عطر و بهار و سبزه‌ باز آورده‌ای
گرچه با گل‌های گلدان تو مشکوکم هنوز
ای صدای ناگهان ِ یک تبسم در سحر
من به لبخند غزلخوان تو مشکوکم هنوز
باز می‌پرسی که امید فراوانت چه شد؟
باز می‌گویم به ایمان ِ تو مشکوکم هنوز
هر که آمد، بار فردای خودش را بست و رفت
با یقین‌های پریشان تو مشکوکم هنوز
این‌که می‌آید نه باران، گریه‌های نم‌نم است
من به ابر و باز باران تو مشکوکم هنوز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۸ ، ۱۳:۵۹
عیسی محمدی

جهان روبه رو با من و عشق تو

و من روبه رو با تمام جهان

تو باشی برای دلم کافی است

بخوان ای تمام جهانم، بخوان

جهان روبه رو با پریشانی ام

چرا سنگ باید به پیشانی ام؟

مگر سهمم از زندگی جز تو بود؟

که اینگونه که از خویش می‌رانی ام؟


جهان روبه رو با تمام دلم

و من روبه رو با تمام شما

چه خواهد شد این جنگ نامردمی

خدایا خدایا خدایا خدا!


و من آخرین عاشقم، رحم کن-

که این اینگونه در پای تو گم شدم

چنان قدرتی داد عشقت؛ که من

هواخواه دشنام مردم شدم

....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۵۲
عیسی محمدی