بغضم که بر اریکه باران نشستهام
ابرم که در کنار ِ خیابان نشستهام
یادم که باز مثل گریزی همیشگی
در انتظار حسرت یاران نشستهام
مرغم که دلخوش است، ولی بیقرار، باز-
در انتظار لحظه طوفان نشسته است
مانند جغد پیر، ببین! خیرهام به شب
در عمق ِ سرد ِ جنگل بیجان نشستهام
پاییز یا بهار؟... مهم نیست وقتی...
بغضم که بر اریکه باران نشستهام