آینه‌های بی‌نوا

شاعرانه‌های عیسی محمدی؛ روزنا‌مه‌نگار
چهارشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۷، ۰۵:۲۶ ب.ظ

من پادشاه غربت خویشم.../ غزلی عاشقانه از عیسی محمدی

این کاغذ شکسته دل، تا نمی‌خورد

رویای من به درد شماها نمی‌خورد

از مصر و نیل و حال خوش مردمش مگو

این قصه‌ها به درد زلیخا نمی‌خورد

زخم دل است و زخم زبان، آنقدر زیاد

که این دل، ز دل شکستن‌تان، جا نمی‌خورد

من پادشاه غربت خویشم، درنگ کن

این جاده‌های خسته، چرا پا نمی‌خورد؟

تنهایی بزرگ، فراخوان قلب ماست

شادی ما به درد شماها نمی‌‌خورد...




نوشته شده توسط عیسی محمدی
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

آینه‌های بی‌نوا

شاعرانه‌های عیسی محمدی؛ روزنا‌مه‌نگار

در کنار روزنامه‌نویسی، گاهی نیز به شعرنویسی محکوم می‌شوم. این‌ درگاه را ایجاد کرده‌ام تا این شعرنویسی‌ها، در جایی گردهم جمع آیند؛ به قصد استفاده و آرشیوسازی خود و بهره دیگران. یاحق

این کاغذ شکسته دل، تا نمی‌خورد

رویای من به درد شماها نمی‌خورد

از مصر و نیل و حال خوش مردمش مگو

این قصه‌ها به درد زلیخا نمی‌خورد

زخم دل است و زخم زبان، آنقدر زیاد

که این دل، ز دل شکستن‌تان، جا نمی‌خورد

من پادشاه غربت خویشم، درنگ کن

این جاده‌های خسته، چرا پا نمی‌خورد؟

تنهایی بزرگ، فراخوان قلب ماست

شادی ما به درد شماها نمی‌‌خورد...


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی