لبت به روی لب نیزههاست.../شعر محرم/ شعر آیینی/ عیسی محمدی
لبت به روی لب نیزههاست؛ میبینم
بگو که خوابم و یا آنکه راست میبینم؟
ستاره پشت ستاره، شهاب پشت شهاب
و کهکشان که به زنجیرهاست؛ میبینم!
چه جای زیستن است این زمین کجرفتار؟
زمین تهی ز هوای خداست؛ میبینم
بخوان به نام خدایت؛ خراب راه خدا
که سرنوشت خرابان، جداست؛ میبینم
همان قبیله که با نامتان تبرک یافت-
نشان خنجرشان بر قفاست؛ میبینم
میان هرولهی تیر و خنجر و شمشیر
که رقص ناب غزل، نارساست میبینم
بیا شکوفهی خورشید، در طواف جنون!
تمام عرش به سمت شماست، میبینم
چه جای شادی و لبخند، یا نشاط و صفا؟!
هزار سال گذشت و عزاست میبینم
به عرش رفتی و خونت، ز فرش میجوشد!
و عرش، سنگفرش بلاست، میبینم...