آینه‌های بی‌نوا

شاعرانه‌های عیسی محمدی؛ روزنا‌مه‌نگار

در کنار روزنامه‌نویسی، گاهی نیز به شعرنویسی محکوم می‌شوم. این‌ درگاه را ایجاد کرده‌ام تا این شعرنویسی‌ها، در جایی گردهم جمع آیند؛ به قصد استفاده و آرشیوسازی خود و بهره دیگران. یاحق

جاده چالوس چشمانت تماشایی شده
پشت هر کوهی که می‌پیچم، چه غوغایی شده
در چمن-دریای تو یادی ز بابلسر نهان-
رامسر از فرط رویای تو رؤیایی شده
تالش موهای تو یک چالش بی‌انتهاست
کوه در پیشانی‌ات هم‌مرز دریایی شده...
در خیالستان حیران تو مِه بود و جنون-
در اسالم، چشم ِ رنگینت چه معنایی شده
من کویر و شوره‌زارم، من بیابان، بوته‌زار-
این نمک‌زاران ببین با تو چه دنیایی شده...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۵۰
عیسی محمدی

چاره‌ام ناچاری و کابوس من بیداری است
همدمم تنهایی و تصنیف‌هایم زاری است
تلخی از من می‌گریزد، شوربختی دشمنم-
ای که می‌آیی به یادم... یاد تو بیماری است
شادی من با غمم، یک‌خانه و یک‌باره شد
درد می‌جویم که دردم، شادی و بیعاری است
تا که راهم برخلاف و در مسیر دیگری است
روح من در این تصادم غرق خودآزاری است
دست بردارید از این مرغ ِ پریده از قفس
می‌گریزم، در فرارم، سبک ِ من تاتاری است

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۴۸
عیسی محمدی

جهان عصاره عشق است یا عصاره درد؟
وَ نور کم رمق خنده در نظاره درد...
هرآنچه آمده شکلی ز رنج و اندوه است
جهان روایت یکصدهزارباره درد
درون حبس ابد روزها شماره شدند
چه چوب‌خط زیادی است بر جداره درد
ببین که تخته و در را چه جور می‌سازند
لباس عاقبت ماست بر قواره درد
نگرد، گشتم و هرگز نبود و هرگز نیست
که مرهمی و دوایی برای چاره درد
بگیر در بر و با غم رفیق جانی باش
شکوفه می‌دمد از روح در هماره درد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۰ ، ۱۰:۴۷
عیسی محمدی

رویای تو تقاطع تقدیر و شادی است

پایان ِ هر چه حبس‌ و غم ِ انفرادی است

رویای تو شبیه خیالات کودکیم:

یک دشت و آسیاب‌هایی که بادی است

آه ای بهشت گمشده در ساحت سکوت

شبنم-نسیم خاطره‌ات بامدادی است

وقتی که عشق می‌رسد از راه، بعد از آن-

چشم و نگاه و مو و صدا غیرعادی است

بی‌هیچ فکر و هیچ بهانه، تو آمدی...

این عشق ذاتی است یا قراردادی است؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۳:۳۲
عیسی محمدی

قصد دارم از این به بعد، برخی ترانه‌های آماده را برای فروش در اختیار آهنگسازان و خوانندگان موسیقی بگذارم. 

چراغ اول را هم با ترانه «بی‌تاب رفتن» شروع می‌کنم. 

طبیعی است به دلیل اعتماد به جامعه موسیقی ترانه‌های کامل را می‌نویسم

در صورت سوء استفاده، حتما اقدام قانونی صورت خواهد گرفت.

برای دریافت حق امتیاز این ترانه

لطفا با 09222546160 

تماس بگیرید

یا با همین شماره در تلگرام ارتباط بگیرید

یا کامنت بگذارید

باتشکر

یاحق

***

 

دلم بی تاب رفتن شد

نمی فهمی تو حالم رو

یکی پیدا کنه امشب

جواب این سئوالم رو:

همه دنیا کنار من

ولی من دورم از دنیا

هوای سینه سنگینه

چه توفانی‌یه این دریا

باید پیدا بشه امشب

اونی که همنفس باشه

بفهمه درد زندون رو

شریک این قفس باشه

دارم می میرم از غصه

نمی فهمی تو حالم رو

ته فنجون این دنیا

به هم می ریزه فالم رو

بلیت اشک تو دستم

دلم بی تاب رفتن شد

رفیق عصر دلتنگی

دیگه وقت شکستن شد

طلسم شوم تنهایی

گرفته دامن من رو

یکی بشماره از اول

ترک های تن من رو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۰۰ ، ۱۶:۱۱
عیسی محمدی

روزی از خواب بر خواهم خواست

و به شهر خواهم رفت

در دست هر شهروند، شاخه‌ گلی

در صورتش، لبخندی

و در چشمانش

بارقه‌ای خواهم یافت

شهر مهربان

مرا تا چهارراه پارک وی خواهد رساند

در میان استقبال چنارهای شادان

... و در بالکن ساختمان همشهری

به جواد خواهم گفت فندکت کو؟

و پاسخ خواهد داد

آسمان نزدیک است، خورشید نزدیک‌تر

و همه شهر صدای خنده‌هایمان را خواهد شنید

و همه پنجره‌ها گشوده خواهد شد

و همه شهر لبخندهایش را

پرنده‌ای خواهد کرد

که رها و شتابان

بر شانه‌های ما بنشیند

روزی از خواب برخواهم خواست

و به خیابان مختاری خواهم رفت

میان آواز سارها و گربه‌ها

و یاکریم‌ها یله بر شانه‌هایم

به چهار راه بعدی خواهند رسید

آن‌جا که بقالی پیر و مهربان

هر سپیده‌دم

نذر ارزن و لبخند دارد

سوار اتوبوس‌های دراز خواهم شد

دست‌ها گشاده

چهره‌ها گشاده

قلب‌ها گشاده

زبان‌ها گشاده

و بهشت

در جانب چنارهای مهربان

به میدان منیریه خواهد رسید

جایی که فرشتگان

دنبال گرمکن‌ها و کفش‌های کتانی سایز مناسب می‌گردند

تا روزهای بیکاری خود را

در زمین‌های چمن شهر خسته‌ کنند

... و به چهارراه انقلاب خواهم رسید

جایی که جبرائیل

در کافه‌هایش آرام گرفته و قهوه می‌نوشد

روزی از خواب بیدار خواهم شد

و خواهم دید که شهر، آرام و خرسند است

بی‌هیچ زندانی

بی‌هیچ دیواری

بی‌هیچ گِیتی

بی‌هیچ چشم فضول و نگرانی

و همه قاضیان شهر استعفا داده‌اند

و به مزرعه‌های پدری‌شان بازگشته‌اند

و شانه به شانه هم

مردمان شهر همیشه دودی

قدم خواهند زد

عشق خواهند ورزید

آواز خواهند خواند

کار خواهند کرد

شکوفه خواهند زایید

و با لبخندی عمیق

برای همیشه خواهند مرد

...

و من

روزی در این رویا برای همیشه جان خواهم داد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۹ ، ۱۸:۳۷
عیسی محمدی

نهنگی در کنار ساحل ِ آرام می‌میرد
که تشنه در میان موج‌های ِ رام می‌میرد
به استیصال مأیوسانه‌اش غرق تماشایند
که در اوج تقلاهای بی‌فرجام می‌میرد
ببین! سلطان دریاهای بی‌مرز است و بی‌پایان
که این‌گونه به دور از خانه و گمنام می‌میرد
جهان را عادت دیرینه‌اش وهن بزرگان است
چو الماسی که در مرداب‌ها، ناکام می‌‌میرد
به تو نفرین، به تو ای گنبد مینای تو خالی-
نهنگانت، کنار ِ ساحل آرام می‌میرد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۹ ، ۱۴:۱۱
عیسی محمدی

دلاوران به کدامین غروب سرگرم‌اند؟
که سرزمین من از رنج، غرق تحقیر است
بگو به رستم دستان که خواب کافی نیست؟
به دست و پای وطن، ریسمان و زنجیر است
کجاست نادر و شاپور و کوروش و عباس؟
که دشمن از همه‌سو، غرق جنگ و تسخیر است
شکست‌خورده و تنها نبینمت ایران
هنوز قلعه ویران تو، پر از شیر است

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۹ ، ۱۰:۳۶
عیسی محمدی

کانال تلگرامی

اشعار عیسی محمدی

 

 

قدم‌رنجه بفرمایید 

خوشحال می‌شوم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۹ ، ۱۱:۴۳
عیسی محمدی

شب گرفته است مرا در آغوش
یادت از خانه من می‌گذرد
از جهانی که خودم ساخته‌ام-
دل دیوانه من می‌گذرد

 

این چه تکرار عجیبی است که دل
مات ِ این چرخه باطل شده است
منگ در قایق خود، جاشویی-
خسته از باور ساحل شده است

 

می‌روم، خسته‌تر از هر چه که هست
دل به تقدیر، به باران دادم
دره‌ای بود به پیشانی من
که به ناچار در آن افتادم

 

شب گرفته است مرا در آغوش
یادم از ساحل تو می‌گذرد
کاش می‌آمدی و می‌گفتی:
فکر من از دل تو می‌گذرد؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۹ ، ۱۱:۰۱
عیسی محمدی