آینه‌های بی‌نوا

شاعرانه‌های عیسی محمدی؛ روزنا‌مه‌نگار

در کنار روزنامه‌نویسی، گاهی نیز به شعرنویسی محکوم می‌شوم. این‌ درگاه را ایجاد کرده‌ام تا این شعرنویسی‌ها، در جایی گردهم جمع آیند؛ به قصد استفاده و آرشیوسازی خود و بهره دیگران. یاحق

۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل عاشقانه» ثبت شده است

رویای تو تقاطع تقدیر و شادی است

پایان ِ هر چه حبس‌ و غم ِ انفرادی است

رویای تو شبیه خیالات کودکیم:

یک دشت و آسیاب‌هایی که بادی است

آه ای بهشت گمشده در ساحت سکوت

شبنم-نسیم خاطره‌ات بامدادی است

وقتی که عشق می‌رسد از راه، بعد از آن-

چشم و نگاه و مو و صدا غیرعادی است

بی‌هیچ فکر و هیچ بهانه، تو آمدی...

این عشق ذاتی است یا قراردادی است؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۳:۳۲
عیسی محمدی

نهنگی در کنار ساحل ِ آرام می‌میرد
که تشنه در میان موج‌های ِ رام می‌میرد
به استیصال مأیوسانه‌اش غرق تماشایند
که در اوج تقلاهای بی‌فرجام می‌میرد
ببین! سلطان دریاهای بی‌مرز است و بی‌پایان
که این‌گونه به دور از خانه و گمنام می‌میرد
جهان را عادت دیرینه‌اش وهن بزرگان است
چو الماسی که در مرداب‌ها، ناکام می‌‌میرد
به تو نفرین، به تو ای گنبد مینای تو خالی-
نهنگانت، کنار ِ ساحل آرام می‌میرد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۹ ، ۱۴:۱۱
عیسی محمدی

شب گرفته است مرا در آغوش
یادت از خانه من می‌گذرد
از جهانی که خودم ساخته‌ام-
دل دیوانه من می‌گذرد

 

این چه تکرار عجیبی است که دل
مات ِ این چرخه باطل شده است
منگ در قایق خود، جاشویی-
خسته از باور ساحل شده است

 

می‌روم، خسته‌تر از هر چه که هست
دل به تقدیر، به باران دادم
دره‌ای بود به پیشانی من
که به ناچار در آن افتادم

 

شب گرفته است مرا در آغوش
یادم از ساحل تو می‌گذرد
کاش می‌آمدی و می‌گفتی:
فکر من از دل تو می‌گذرد؟

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۹ ، ۱۱:۰۱
عیسی محمدی

گرچه از بالا و پایین جهان غم ریخته
از شفای اسم تو دارو و مرهم ریخته
یک جهنم عاقبت در انتظار زندگی است
لابه‌لایش لیک پردیسی فراهم ریخته
بندبازانیم در این دره‌های خیر و شر
ای به اطمینان تو ترسم دمادم ریخته
در کویرآباد دنیا جنگلی از آه بین
بس که بر شنزار غربت اشک نم نم ریخته
ساعت از هجران تو در تیک‌تاک غصه است
بس که از بالا و پایین جهان غم ریخته

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۵۸
عیسی محمدی

بهار می‌رسد اما تو نیستی دیگر

انیس خاطر غمگین کیستی دیگر؟

بهار آمده بختم ولی زمستان است

تمام زندگی‌ام غرق ایستی دیگر

وَ خنده از من و از روزگار من دور است

که روز تلخ وداعت، گریستی دیگر...

تو هست و نیست شدی، ما هنوز حیرانیم

تو بودی و تو نبودی؛ تو چیستی دیگر؟

خوشا شبی که تو را خاطرم نسیم شود-

میان جنگل و ساحل، بایستی دیگر...

غریب می‌روی و اشک، همنشین من است

غریب می‌شوم؛ افسوس... نیستی دیگر

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۸ ، ۱۳:۳۹
عیسی محمدی

شهزاده‌ی ابروکمان اصل قاجاری

با این خیابان‌خواب چرکین‌ات چه‌ها داری؟

با این پریشان‌خاطر تلخ سبو در دست

کاندر ترک‌های سبویش رفته هشیاری

یا آن‌که در آغوش تنگم گیر شاهانه

یا دست بردار از سرم در خواب و بیداری

والامقام کشور قلبم اشارت کن

تا جان بی‌مقدار ریزم پای گفتاری

از من طلا می‌سازد این عشقی که بیداد است

بدرود ای جادوگری دنیای طراری

در باغ و در باران مرا سرسبز خواهی یافت-

از عشق خود، آه ای پری‌رفتار‌‌ درباری

برخیز و رویای مرا رنگ حقیقت بخش

شهزاده ابروکمان اصل قاجاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۸ ، ۰۸:۲۶
عیسی محمدی

شاذ و نفسگیر و هراسان و پریشان بود

عشقت برای من «بلندی‌های جولان» بود

معشوق، بانویی ز سرحد مسلمانی

آن‌سوی دیگر یک یهود نامسلمان بود

رسوایی ما باز هم پنهان نخواهد ماند

وقتی که عمقش از مریوان تا سراوان بود

من زندگی را سخت دیده، سخت افتادم

بی‌آبرویی سرنوشت سخت‌جانان بود

این سرنوشت قلب‌های سنگی سرد است

قلبی که خالی از مرام مهربانان بود

یک تن از این‌‌جا رد شد و جمعی به دنبالش

مرد پریشانی که مجنون خیابان بود

در من تضادی زندگی می‌کرد و خواهد کرد

مردی که مومن بود و خالی‌تر ز ایمان بود

دیگر مرا از خاطرات خویشتن بردار

دیوانه‌ات، چون نقطه‌ای، لبریز پایان بود

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۸ ، ۰۸:۰۰
عیسی محمدی

چه می‌شود که جهان از میانه برخیزد
وجود تلخم از این عاشقانه برخیزد
تو باشی و نفس تا ابد مقدس تو
هر آن‌چه جز هوست، از کرانه برخیزد
زمان به عزلت پیش از نگاه تو برود
مکان ز منظره‌ی این فسانه برخیزد
چه می‌شود که بیایی به قلب کوچک من 
که جان ز طاقت این آستانه برخیزد
چنان به سطح زمین خیال تو بخورم
که آه تا جهت جاودانه برخیزد
چنان به سمت من و روزگار من رو کن
که هر چه «بود و نبود»، از میانه برخیزد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۸ ، ۱۶:۳۳
عیسی محمدی

پیمانه در پیمانه در پیمانه جا می‌ماند

یاد نفس‌های تو در این خانه جا می‌ماند

من، راهی شهر قیامت می‌شدم اما

یادم میان خلوت میخانه جا می‌ماند

فردوس دیگر از مقام عاشقان خالی است

تا شمع جا می‌ماند و تا پروانه جا می‌ماند

در این خماری مانده‌ام؛ بی‌هیچ پایانی

صد بوسه بر قلبی که بس جانانه جا می‌ماند

با این خیابان‌خواب یادت، مهربان‌تر باش

مردی که یادش در شبی شاهانه جا می‌ماند

این زندگی جز خاطرات مانده در دل نیست

بهتر که روحم در شب پروانه جا می‌ماند


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۸ ، ۱۷:۱۴
عیسی محمدی

شوریدگان یار را فریاد کافی نیست

دریادلان را موج‌ها و باد کافی نیست

یک قتل بی‌پایان و بی‌پایان و بی‌پایان-

غارتگران عشق را بیداد کافی نیست

وقت از نگاه ما فراموش است، و دیگر هم

ما را دی و شهریور و مرداد کافی نیست

در سرزمین عشق با تدبیر باید رفت 

دیگر مرام «هر چه باداباد» کافی نیست

آنان که پیران مسیر عاشقی هستید!

دیگر مسیر عشق را استاد کافی نیست

با قلب شیر و خصلت فرهاد باید رفت

این‌که چه بوده بیژن و فرهاد کافی نیست 

از حلقه آسایش خود دور باید شد

ماندن در این دلتای بی‌آباد کافی نیست

این است راز عاشقان مکتب خورشید:

حتی اگر دست و سری افتاد، کافی نیست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۸ ، ۰۹:۴۵
عیسی محمدی