آینه‌های بی‌نوا

شاعرانه‌های عیسی محمدی؛ روزنا‌مه‌نگار

در کنار روزنامه‌نویسی، گاهی نیز به شعرنویسی محکوم می‌شوم. این‌ درگاه را ایجاد کرده‌ام تا این شعرنویسی‌ها، در جایی گردهم جمع آیند؛ به قصد استفاده و آرشیوسازی خود و بهره دیگران. یاحق

این کاغذ شکسته دل، تا نمی‌خورد

رویای من به درد شماها نمی‌خورد

از مصر و نیل و حال خوش مردمش مگو

این قصه‌ها به درد زلیخا نمی‌خورد

زخم دل است و زخم زبان، آنقدر زیاد

که این دل، ز دل شکستن‌تان، جا نمی‌خورد

من پادشاه غربت خویشم، درنگ کن

این جاده‌های خسته، چرا پا نمی‌خورد؟

تنهایی بزرگ، فراخوان قلب ماست

شادی ما به درد شماها نمی‌‌خورد...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۷ ، ۱۷:۲۶
عیسی محمدی

رباعی اول:


گفتند که دوران تو سر آمده است

سیمرغ مرا، دو دانه پر آمده است

اما هر صبح من خودم می‌بینم

مرغی که رمید، از سفر آمده است


رباعی دوم:


ساکت شده‌ای؛ عشق شنفتن دارد

لبریز خروشی؛ که تهمتن دارد

معطوف تو شد زندگی کوچک من

سودای غمت، ارزش مردن دارد


رباعی سوم:

یک حس عجیب، در دلم زنده شده

اویی که بزیست بی تو، بازنده شده

تنپوش غمت که بر همه زار زده

رختی است که بر تنم برازنده شده



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۷ ، ۱۴:۱۲
عیسی محمدی

رباعی اول:


چرخی بزن و باده ما را پر کن

این ساغر گلگون بلا را پر کن

برخیز و ز تصویر پر از جام خودت

این آینه‌های بی‌نوا را پر کن


رباعی دوم:


آتش بزن این خاطره‌های بد را

بر باد بده جام و غم بی‌حد را

در وادی اختیار، پاسوز توایم

آتش زده‌ایم، این همه «باید» را


رباعی سوم:


ای دوست، کدام آینه در حد تو بود؟

یا مرز کدام آینه، در حد تو بود؟

هر جا بروم، دوباره محکوم توام

از فرش به عرش، جملگی رد تو بود


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۷ ، ۱۴:۱۱
عیسی محمدی

رباعی اول:


در هرم نفس‌های تو جان خواهم داد

خود را به جهان، باز نشان خواهم داد

ای خاطره انگیزترین نام جهان!

با نام تو، ایمان به جهان خواهم داد


رباعی دوم:


ای سوته‌دل خسته من، خواب چرا؟

در قلب تو صد پیچ و دو صد تاب، چرا؟

تو قافله پر از تب خورشیدی

آوارگی یک شب مهتاب چرا؟


رباعی سوم:


تو، روح منی و من، تنم ای ساقی

در نام تو، خیمه می‌زنم ای ساقی

آغازی و پایانی از این شور مجوی

من عاشق عاشق شدنم ای ساقی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۷ ، ۱۳:۲۶
عیسی محمدی

رباعی اول:


مصلوب دو چشمان ترت خواهم ماند

بی‌بال‌ترین! بال و پرت خواهم ماند

ای بوسه تو، مرگ تمامیت من!

سقراط غزلنوش لبت خواهم ماند!


 رباعی دوم:


این خاطره‌های خسته، کافی است مرا

آیینه زنگ بسته، کافی است مرا

من ماندم و آسمان و درویشی محض:

یک پنجره شکسته کافی است مرا


رباعی سوم:


مرموزتر از چراغ جادو شده‌ای

خاموش‌تر از دو چشم بی‌سو شده‌ای

ای عشق! چه بر شکوه نامت رفته است؟

آنگاه، که عاجزانه "تابو" شده‌ای


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۷ ، ۱۶:۴۳
عیسی محمدی

لبت به روی لب نیزه‌هاست؛ می‌بینم

بگو که خوابم و یا آنکه راست می‌بینم؟

ستاره پشت ستاره، شهاب پشت شهاب

و کهکشان که به زنجیرهاست؛ می‌بینم!

چه جای زیستن است این زمین کج‌رفتار؟

زمین تهی ز هوای خداست؛ می‌بینم

بخوان به نام خدایت؛ خراب راه خدا

که سرنوشت خرابان، جداست؛ می‌بینم

همان قبیله که با نام‌‌تان تبرک یافت-

نشان خنجر‌شان بر قفاست؛ می‌بینم

میان هروله تیر و خنجر و شمشیر

که رقص ناب غزل، نارساست می‌بینم

بیا شکوفه خورشید، در طواف جنون!

تمام عرش به سمت شماست، می بینم

چه جای شادی و لبخند، یا نشاط و صفا؟!

هزار سال گذشت و عزاست، می بینم

به عرش رفتی و خونت، ز فرش می جوشد!

و عرش، سنگفرش بلاست، می بینم...

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۳۶
عیسی محمدی

می شویمت با اشک هایم، نابتر گردی

چون باد می آیم که تا پر تاب تر گردی

چون مهر پولادین به روی روح سرگردان

می کوبمت ای دوست، تا پایاب تر گردی

لالایی شهر جهان تقدیم چشمانت

آرام می خوانم تو را، در خواب تر گردی

موسیقیای ماندگار روزهای خوش

من ساز خواهم شد که تا مضراب تر گردی

گفتی که غمگینی به چشمانت نمی آید

با رنج، خندیدم کمی شاداب تر گردی  


بگذار و بگذر، قصه ها و غصه، بسیار است

خاموش تر باید که تا در خواب تر گردی!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۳۳
عیسی محمدی

دلم بی تاب رفتن شد

نمی فهمی تو حالم رو

یکی پیدا کنه امشب

جواب این سئوالم رو:


همه دنیا کنار من

ولی من دورم از دنیا

هوای سینه سنگینه

چه توفانی‌یه این دریا


باید پیدا بشه امشب

اونی که همنفس باشه

بفهمه درد زندون رو

شریک این قفس باشه


دارم می میرم از غصه

نمی فهمی تو حالم رو

ته فنجون این دنیا

به هم می ریزه فالم رو


بلیت اشک تو دستم

دلم بی تاب رفتن شد

رفیق عصر دلتنگی

دیگه وقت شکستن شد


طلسم شوم تنهایی

گرفته دامن من رو

یکی بشماره از اول

ترک های تن من رو


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۲۸
عیسی محمدی

تو که نیستی

زمان می ایستد

جهان می ایستد

و تمام جاده های پنهان می ایستد

تو که نیستی

سماور فلک خاموش است

لامپ های منظومه خاموش است

و برنج های خاطره ته می گیرند

بی آنکه قابل نگاه کردن باشند

گور پدر همه فمنیست های عالم

تو که نیستی

خانه، خانه نیست

و بیرون خانه، خانه نیست

و جهان، خانه نیست

و من

غریبه ای بیش نیستم که از سر پیچ های فراموشی می گذرم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۲۴
عیسی محمدی

بوسه کن مرا

بوسه های تو زیباست

بوسه های تو

بغض پنهان هزار و یک دریاست

بوسه هایت

نان است و آزادی

نور است و شادی

و حس خوشایند تماشای یک آسیاب بادی

بوسه کن مرا

اینجا

آخر دنیاست


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۲۲
عیسی محمدی